آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

شهدا رفتند تا حقیقت را به ما نشان دهند،اما ما هنوز در جست و جوی حقیقتیم.
شهدا چون فرشتگانی عاشق راه حق و حقیقت را پیمودند و به دیداره حق شتافتند و آسمانی شدند.
جایشان خالیست.
راهشان پر رهرو باد.
در آرزوی شهادت و عاشقان شهدایم.

تشنگی شرط شهادت است
و
تشنه کامی زینت آن

سید مرتضی آوینی

پیوندها

نمازی که مانع نقص عضو شد

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۹ ب.ظ

اعتقادات دینی و توسل به ائمه (ع) در دوران دفاع مقدس در بین رزمندگان و اسرای در بند رژیم بعثی عراق بسیار مشهود بود. مطلب زیر بیان یکی از این خاطرات است.
در عملیات محرم در منطقه زبیدات، هر دو پایم به شدت مجروح شد. اول فکر کردم که پاهایم قطع شده، بعد که به خودم آمدم دیدم که پوتین‌هایم کاملاً متلاشی شده و خون به بیرون فواره می‌زند. توان حرکت نداشتم و چون خون زیادی از من رفته بود، بی‌حال بر زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.

در راه بغداد به هوش آمدم. هم‌بندانم گفتند: «چهار روز در العماره بوده‌ایم». ما را به بیمارستان الرشید در بغداد بردند. دو روز هم در آن بیمارستان ما را در اتاقی نگه داشتند که اسیران آن‌جا بیشترشان دچار شپش شده بودند.

پس از دو روز، بدون هیچ مداوایی ما را به سوی بیمارستان نیروی هوایی(بیمارستان تموز) بردند. در آنجا با چند بهیار عراقی دوست شدم. یکی از آن‌ها «محمد» نام داشت. او نام مرا که پرسید، گفتم: «محمد جعفر» خیلی خوشحال شد؛ زیرا نام پدرش «جعفر» بود.

دوستی من و محمد به نفع دوستان اسیرمان شد؛ زیرا پرستاران، پزشکان و بهیاران بیمارستان وحشی بودند و هرگاه آن ها می‌خواستند ما را بزنند، محمد پا درمیانی می‌کرد.

یک ماه از اسارت ما گذشت. روزی یک هیئت پزشکی داخل اتاق ما شدند. ما حدود بیست اسیر مجروح بودیم که وضع هشت نفرمان خیلی وخیم بود.

پای من به شدت عفونت کرده بود؛ طوری که پتو روی آن می‌انداختم تا بوی عفونت، دیگران را نیازارد. پزشک سر تیم عراقی همه را چک کرد تا این که نوبت به من رسید. او تا پای راست مرا دید فوری رو به همراهان خود کرد و گفت: «اسم این را هم به آن هفت نفر اضافه کنید. باید قطع شود!» من گفتم: «دکتر! پای من سالم است. فقط خم آن باید تمیز و پانسمان شود!»

او گفت: «ما تشخیص می‌دهیم نه شما» و رفت.

هنگام بیرون رفتن از اتاق گفت:«این چند نفر نه آب بنوشند و نه غذا بخورند! در ضمن پایشان را تمیز کنید و موها را تیغ بزنید!»

یک ساعت بعد، آن‌ها پای مرا تیغ زدند و گفتند: «امشب ساعت ۱۱ تو را به اتاق عمل می‌برند».

دوست عراقی‌ام، محمد، آمد و شروع کرد به دلداری دادن. من هم بی حوصله شده بودم. گفتم: «ولم کن ! می‌خواهم بخوابم».

او رفت و من در فکر خود غرق شدم. با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم. فقط به دنبال راه نجات بودم. دنبال کسی می‌گشتم که کمک کند و به عراقی‌ها بفهماند که پایم عصب و حس دارد و قابل خوب شدن است.

به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز و فریادرس، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم.

ساعت ۹ شب در اتاق باز شد و همان تیم پزشکی داخل اتاق شدند. رئیس آن‌ها که پزشکی کهنسال بود گفت: «یکبار دیگر باید چک شوید!»

تا او به سراغم آمد من فوراً دستش را گرفتم و به عربی دست و پا شکسته گفتم: «انی حاضر بالموت؛ ولی لا قطع». دکتر و همراهانش خندیدند.

او گفت: «چرا؟»

گفتم: «پایم سالم است. فقط مقداری ورم کرده و کسی آن را شست و شو نداده و رسیدگی نکرده است»

او گفت: «نه، پای تو عصب ندارد و حتماً تا چند روز دیگر سیاه می‌شود.»

گفتم: «باشد! شما امشب قطع نکنید. بقیه مسائل به گردن خودم!»

او با ملایمت گفت: «باباجان! می‌میری».

گفتم: «همه باید بمیرند؛ ولی شما با پایم کاری نداشته باشید». خیلی پافشاری کردم. یکی از همراهان او که خیلی خشن بود به من گفت: «دست دکتر را ول کن!»

دکتر به او پاسخ داد و گفت: «کاری به این نداشته باشید! و رو به من گفت: اسم تو را فعلاً جزء کسانی می‌نویسیم که زخمشان پانسمان شود».

از او تشکر کردم و آن‌ها از اتاق بیرون رفتند. ساعت ۱۱ شب ما را به سوی اتاق عمل بردند. برانکارد من توسط محمد، دوست عراقی‌ام، هل داده می‌شد. محمد به من گفت: «به حرف‌های تو و دکتر گوش می‌کردم، فکر نمی‌کنم راست گفته باشد».

گفتم: «باز هم دعا می‌کنم».

گفت: «چطوری؟»

گفتم: «از امام زمان(عج) کمک می‌خواهم».

محمد گفت: «خوب کسی را انتخاب کرده‌ای!»

گفتم: «مگر تو شیعه هستی؟»

گفت: «بله، دکتر هم شیعه است».

و مرا به راهرو اتاق عمل رساند و تحویل شخصی دیگر داد و هنگام خداحافظی به او سفارش کرد که هوای مرا داشته باشد. محمد صورت مرا بوسید و رفت.

من پشت در اتاق عمل بودم. وقتی یکی از بچه‌ها را می‌بردند، ساعتی بعد او را با دست و پای بریده بر می‌گرداندند تا این که نوبت به من رسید.

مرا به اتاق عمل بردند . همه افراد داخل اتاق، بداخلاق و بدزبان بودند. تا رسیدم گفتم: «دکتر کجاست؟»

یکی از آن‌ها گفت: «همه ما دکتر هستیم. اگر حرف بزنی داغونت می‌کنیم». چند مشت و سیلی هم به من زد.

در همین لحظه در اتاق باز شد و همان دکتر داخل شد.

گفتم: «دکتر! این‌ها می‌گویند باید پایت قطع شود!»

گفت:«کی؟»

گفتم: «این آقا». (همان کسی که مرا زد و فحاشی کرد).

دکتر ناراحت شد و به آن‌ها گفت: «مگر شما انسان نیستید؟»

در همین حین بی‌هوشم کردند. وقتی به هوش آمدم، اول سراغ پای راستم را گرفتم و دیدم که باند پیچی شده و قطع نشده است.

پس از دو ساعت، دکتر آمد و پس از سلام و علیک گفت: «دیدی سرقولم بودم! ما شیعه‌ها دروغ نمی‌گوییم».

الحمدالله پای من بهبود یافت و من هم سر قولم ماندم و تا مدت‌ها برای سلامتی امام زمان(عج) و نذر ایشان، نماز می‌خواندم.

راوی:محمد جعفر رفیعی

  • عاشق شهادت (محتسب)

خاطرات

شهدا

نظرات (۲۱)

  • غرور زیبا
  • سلام مجدد.
    ممنون از حضورتون باافتخار لینک شدید.در ضمن این پستتون هم مثله بقیه زیبا بود.
    یاحق
    پاسخ:
    سلام
    تشکرفراوان
    یا علی...
  • خانم چادری
  • متن دفعه قبل طنز بود و باعث شد این رو جدی نگیرم و تیتر رو با عجله و اشتباه خوندم، تا آخر متن منتظر بودم راوی بگه پاهام قطع شد.
  • بی نشون ...
  • پرسید: چرا پسرای دختر باز جذاب ترن؟!

    چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟!

    چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟!

    چرا اونایی که خیانت می کنن، تهمت میزنن، غیبت می کنن، دروغ میگن موفق ترن؟!

    چرا همیشه بدا بهترن؟!

    پرسیدم:پیش خدا یا مردم؟

    … إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ …

    بى گمان گرامى ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
    (حجرات ۱۳)
  • سیدعلی میرباباپور
  • باعنوان
    جلیلی بیش‌تر از من توان این را داشت که به محور اتحاد تبدیل شود
    بروزیم
    دعوتین
  • میلاد علیدوست
  • سلام بزرگوار. شماهم لینک می شوید.ممنون
    حق با علی ست
    پاسخ:
    سلام
    تشکر
    یا علی...
  • غرور زیبا
  • از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

    تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند....
    به روزم...
  • بی نشون ...
  • دل من عاشق و شیفته ی کرب و بلاست
    لظف تو بیشتر از آنست جوابم بکنی
    التماس دعا
    زیارت
    شهادت
    پاسخ:
    به به
  • پسر انسان
  • حق/...
    سلام علیکم
    تو وبلاگ یک کتاب فرهنگی معرفی کردم، دوست داشتین حتما مطالعه فرمایید!
    پاسخ:
    سلام
    چشم
  • میلاد علیدوست
  • سلام.با موضوع {هدف از زیارت} در خدمتم
    حق با علی ست
  • نازنین روانبخش
  • سلام
    خیلی قشنگ بود ...
    ما شیعه ها دروغ نمیگیم ...
    جالب بود ...
    مرسی ...
    دعامون کنید ...
    یا علی
    پاسخ:
    سلام
    محتاجیم به دعا
    یا علی...
    با افتخار لینک شدید. اللهم عجل لولیک الفرج
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم
    یا علی...
  • سجاد عبدی
  • سلام

    خدا قوت
    ــــــــــــــــــــــــــــ

    در خدمتیم با حرفی با شاهین نجفی ملعون :)
    آری چنین است ...
    باید باور داشت تا به خواسته خود رسید!
    باور، یقین...
    خدا توفیقمان دهد.
    عید پربرکت.
    التماس دعا
  • میلاد علیدوست
  • سلام با موضوع {{من آدم سیاسی نیستم }}درخدمتم
    حق با علی ست
  • جوان انقلابی
  • جمعی محب و عاشق حیدر به دور هم
    گرد آمدند و ملت ایران درست شد
    اصلا تمام دین از علی گفتن است و بس
    محض ولای اوست که مسلمان درست شد


    احسنت به دکتره...توسل به امام زمان عج همینه دیگه...
    خدا کمکش کرده....عالی بود
    ما هم کلام منکر حیدر نمی شویم
    با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم

    ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
    ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم

    ما را نبی قبیله سلمان خطاب کرد
    روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد

    از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
    ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم

    عیدتون مبارک
  • خدای دوسداشتنی من
  • سلام
    عیدتون مبارک باشه
    بیایین وبم تا شیرینی بهتون بدم
    سلام....
    تولدیکی از بزرگ مردان تاریخ است...تشریف بیارید منتظر حضور گرم شما هستم...[گل]
    خیلی علی بود .
    به وبلا گ من هم سر بزنید
    پاسخ:
    سلام
    چشم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">