آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

شهدا رفتند تا حقیقت را به ما نشان دهند،اما ما هنوز در جست و جوی حقیقتیم.
شهدا چون فرشتگانی عاشق راه حق و حقیقت را پیمودند و به دیداره حق شتافتند و آسمانی شدند.
جایشان خالیست.
راهشان پر رهرو باد.
در آرزوی شهادت و عاشقان شهدایم.

تشنگی شرط شهادت است
و
تشنه کامی زینت آن

سید مرتضی آوینی

پیوندها

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

شب قبل از عملیات قرار شد در فضای منطقه مراسم دعای توسل برگزار کنیم و برای اینکه خطر متوجه بچه ها نشود و سریع تر دعا خوانده شود و نیرو ها به سنگر بروند،قرار شد هر کسی به یکی از معصومین علیهم السلام متوسل شود. دعای همه تمام شده بود و تنها 14 نفر نشسته بودند دقت که کردم دیدم این 14 نفر کل دعای توسل را می خوانند. عملیات که آغاز شد بین یک گروهانی که آن شب دعای توسل خواندند، فقط همان 14 نفر شهید شدند.

منبع: فانوس زائر

 

  • عاشق شهادت (محتسب)

سال 65 در رویارویی با دشمن متوجه شدیم تانک های عراقی درست روبرویمان در فاصله یک کیلو متری در حال پیشروی هستند. آن موقع فرمانده دسته ادوات بودم. رو کردم به یکی از بچه ها به نام مصطفی و گفتم می خواهم کاری کنی کارستان. او هم گفت ای به چشم و خمپاره را با فرمان آتش روانه کرد. قبل از شلیک گفت: خدا یا گلوله را به این نیت شلیک می کنم که اولین تانک دشمن را که سرستون است منهدم کند. بعد عبارت (بسم الله قاسم الجبارین را) به زبان آورد و آتش کرد. با کمال تعجب همه با چشمان خود دیدیم که گلوله درست رفت داخل لوله تانک و آن را منفجر کرد. از خوشحالی هرکس هر چقدر می توانست پرید هوا و مصطفی غرق در بوسه شد.

 

منبع: نرم افزار خاکریز آسمانی

  • عاشق شهادت (محتسب)

شهید حمید رشیدی:

قانون اساسی ونظام این جمهوری که گفته و خواسته شهیدان, نگهداری و پاسداری از آن بوده را سبک نشماریم و گرامی بداریم. 

واقعا شرم دارد که این شهدا را ببینیم ولی مدافع این انقلاب نباشیم.

 

 

 

 

  • عاشق شهادت (محتسب)

بغض کرده بود. می گفتند: بچه است اگر زخمی بشه، آه و ناله می کنه و عملیات رو لو میده. شاید هم حق داشتند، نه اروند با کسی شوخی داشت نه عراقی ها. اگر عملیات لو می رفت غواص ها که فقط یک چاقو داشتند، قتل عام می شدند.

فرمانده که بفض و اشتیاقش را دید موافقت کرد.

... شب عملیات توی گل و لای کنار اروند تو ساحل فاو خیلی آروم و بی صدا کنار بقیه شهدا دراز کشیده بود. جفت پاهایش زود تر از خودش رفته بودند بهشت، کوسه ها برده بودند، دهانش را هم پر از گل کرده بود تا عملیات را لو ندهد!...

  • عاشق شهادت (محتسب)

هر کس می خواست او را پیدا کند،  می رفت ته خاکریز.

جبهه که آمد، گفتند بچه است، امدادگر بشود.

هرکس می افتاد داد می زد " امدادگر! امدادگر! "

اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند " امدادگر! امدادگر! "

خمپاره منفجر شد، او که افتاد، دیگر نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.

خودش ولی گفت: " یا زهرا! یا زهرا! "

  • عاشق شهادت (محتسب)

اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود.شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از همرزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط 20 نفر آمده بودند. تعجب کردم. شب دوم هم همین طور بود. برایم سوال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیار ها و تل های زیادی داشت. به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیار ها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو  پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند. بعد ها متوجه شدم آن 20 نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.

  • عاشق شهادت (محتسب)