آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

اگر مسافر این راهی ، بین راه نگه نمیداریم تا آخرین ایستگاه

آخرین ایستگاه،شهادت

شهدا رفتند تا حقیقت را به ما نشان دهند،اما ما هنوز در جست و جوی حقیقتیم.
شهدا چون فرشتگانی عاشق راه حق و حقیقت را پیمودند و به دیداره حق شتافتند و آسمانی شدند.
جایشان خالیست.
راهشان پر رهرو باد.
در آرزوی شهادت و عاشقان شهدایم.

تشنگی شرط شهادت است
و
تشنه کامی زینت آن

سید مرتضی آوینی

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

نوجوان 14 ساله حرفی را به آن پیر مرد 80 ساله در جبهه زد که "ما برای نماز میجنگیم، پس باید موقع نماز در هر شرایطی نماز بخوانیم!!". واقعا چرا شهدا این قدر حساس بودند؟ برای اینکه هیچ عاشقی دوست ندارد در امتحان معشوقش مردود و رفوزه شود، مخصوصا اگر حاجتی هم از او بخواهد.

امام صادق علیه السلام فرمودند: "اگر می خواهید شیعه ی مارا بشناسید و او را امتحان کنید، در موقع اذان و نماز او را نگاه کنید که چگونه از نمازش محافظت میکند".

یعنی اگر ادعای شیعه بودن داریم، بیهوده و بدون عذر نباید نمازمان را به تاخیر بندازیم.

در مورد شهید محمد گلچین می گویند: با همرزمانش نشسته بود و صحبت میکرد که وقت نماز شد. دوستانش گفتند: بیا یه چایی بخوریم بعد همگی نماز می خوانیم.

محمد لبخند زنان گفت: "امام حسین علیه السلام ظهر عاشورا در آن بحبوحه جنگ، چندین نفر از یارانش را سپر کرد تا بقیه نماز را اول وقت بخوانند بعد چایی را با فرشته ها در بهشت خورد!!". ما چایی خوردیمو او رفت در سنگر تا نماز اول وقت بخواند. وارد نماز که شد خمپاره ای رو ی سنگر خورد و محمد را آسمانی کرد.

بیا این جمله ی شهید رجایی رو به خاطر بسپاریم که گفت:

 

"به نماز نگویید کار دارم

به کار بگویید وقت نماز است"

 

منبع:کتاب فانوس زائر

  • عاشق شهادت (محتسب)

وانهاد‏ست به میدان بدنش را این‏بار

 همره خویش نبرد‏ست تنش را، این‏بار

 تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد

 پا نهادن به سر خویشتنش را این‏بار

 زین سپس خلوت او معبد ابراهیمیست

 که شکستست بت ما و منش را این‏بار

 آن قدَر رفته در این مرحله از خویش که من

 خوانده‏ام فاتحۀ آمدنش را این‏بار

 مثل یک موج در آغوش خطر حس می‏کرد

 لحظۀ آبی دریا شدنش را این بار

 تا از او گَرد تعلّق نشود دامنگیر

 همه دیدند به دریا زدنش را این‏بار

دل من چشم تو روشن، که نسیم آوردست

 بویی از رایحۀ پیرهنش را این‏بار

 سینه‏سرخان مهاجر که روایت کردند

 بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این‏بار

 دیده بودند به تشییع شقایق‏هامان

 بر سر دست ملایک، بدنش را این‏بار

 بی نشانیست نشانی که ز ما می‏ماند

 می‏سپاریم به خاطر، سخنش را، این‏بار

  • عاشق شهادت (محتسب)