اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود.شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از همرزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط 20 نفر آمده بودند. تعجب کردم. شب دوم هم همین طور بود. برایم سوال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیار ها و تل های زیادی داشت. به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیار ها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند. بعد ها متوجه شدم آن 20 نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
- ۲۱ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۳