کاری بکن کارستان
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ
سال 65 در رویارویی با دشمن متوجه شدیم تانک های عراقی درست روبرویمان در فاصله یک کیلو متری در حال پیشروی هستند. آن موقع فرمانده دسته ادوات بودم. رو کردم به یکی از بچه ها به نام مصطفی و گفتم می خواهم کاری کنی کارستان. او هم گفت ای به چشم و خمپاره را با فرمان آتش روانه کرد. قبل از شلیک گفت: خدا یا گلوله را به این نیت شلیک می کنم که اولین تانک دشمن را که سرستون است منهدم کند. بعد عبارت (بسم الله قاسم الجبارین را) به زبان آورد و آتش کرد. با کمال تعجب همه با چشمان خود دیدیم که گلوله درست رفت داخل لوله تانک و آن را منفجر کرد. از خوشحالی هرکس هر چقدر می توانست پرید هوا و مصطفی غرق در بوسه شد.
منبع: نرم افزار خاکریز آسمانی