خلوتگه عاشقان

این بندگی ما به قنوت تو کامل است

توحید ما به شرط و شروط تو کامل است

 

 

آقا جان دلتنگ اذان حرم صحن سراتم

حجاب

حجاب عزت است یا اسارت؟؟؟

نامه ی یک دختر جانباز به امام حسین علیه السلام

خدا یا نامه ام رو به دست امام حسین برسون

سلام امام حسین مهربون...

من دختری کوچک هستم.

پدرم جانباز موجی است...الآن که دارم برای شما نامه مینویسم پدرم خوابیده آرومه آرومه.

وقتایی که خوابه میام کنارش و باهاش حرف میزنم...

امام حسین شنیدم رقیه کوچولوت به آسمون ها رفته میخوام بهتون بگم...

من حاضرم دختر شما بشم...

به جاش حال بابام رو خوب کنیدفاز شما خواهش میکنم.میدونم که مهربونید امام حسین

 

 

 

 

یه حرف کوچیک:اگر بالا نمی رویم لا اقل سیبس باشیم که در افتادن اندیشه ای را بالا برد...

نجوا با شهیدان

و اما شما عزیزان شهید! شما بر بال سپید کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی معبود شتافتید؟ شما در نماز شب هایتان با خدا چه گفتید که معبود اینگونه زود پذیرفتتان؟ شما خدایان را با دیده بصیرت چگونه دیدید که عاشقش شدید، عاشقتان شد و به حضور پذیرفتتان؟...

پاسخم را بدهید، ترا به خدا بگویید، نگذارید که سوال هایم بی جواب بماند.البته ! البته که جواب ها روشن است. میدانم چه گفتید، میدانم چه خواندید،چه دیدید،کجا رفتید،در کجا هستید! شما همگی رفتید و مار ا لیاقت رفتن نبود.عاشق کجا و عاشق نما کجا! یافتن کجا و بافتن کجا!

شهید سید احمد پلارک

 

 

قدر بسیج را بدانید

نکته های ناب

دشمن از وجود بسیج عصبانی است،از تشکل بسیجی به شدت خشمگین است، چون کارایی آن را میداند. بسیج یعنی آمادگی برای اقدام،اقدام وسیع در برنامه ریزی کارهای بزرگی که برای پیشرفت کشور و بقائ انقلاب و نظام لازم است. قدر بسیج را بدانید،قدر دانشگاه را بدانید،محیط دانشگاه را محیط بسیج علمی و سیاسی و فکری و اخلاقی قرار دهید.دانشجوهای غیر بسیجی مومن بسیاری هستند که اصرار بر اینکه حتما باید نام بسیجی روی آن ها باشد،نباید کرد.مومنین بسیاری هستند، حالا داخل این مجموعه هم نیستند، ماتعی ندارد،اما همان ها هم از نظر تعریفی که برای بسیج قائلیم،بسیجی اند.

 

 

بیانات رهبر معظم انقلاب

مادر عالم

نمی خواهم برنجانم دلی را بی سبب اما.......

چگونه مرگ یک مادر......

چهل تن متهم دارد؟؟؟!!!

 

 

کربلا

 

 

کربلا حرم حق است و هیچ کس جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست

و تنها اوست تنها خالق متعال

خدایا

کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته!

یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم!

که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم!

خدایا وقت برگشتن ، یکم با من مدارا کن

شهید

وانهاد‏ست به میدان بدنش را این‏بار

 همره خویش نبرد‏ست تنش را، این‏بار

 تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد

 پا نهادن به سر خویشتنش را این‏بار

 زین سپس خلوت او معبد ابراهیمیست

 که شکستست بت ما و منش را این‏بار

 آن قدَر رفته در این مرحله از خویش که من

 خوانده‏ام فاتحۀ آمدنش را این‏بار

 مثل یک موج در آغوش خطر حس می‏کرد

 لحظۀ آبی دریا شدنش را این بار

 تا از او گَرد تعلّق نشود دامنگیر

 همه دیدند به دریا زدنش را این‏بار

دل من چشم تو روشن، که نسیم آوردست

 بویی از رایحۀ پیرهنش را این‏بار

 سینه‏سرخان مهاجر که روایت کردند

 بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این‏بار

 دیده بودند به تشییع شقایق‏هامان

 بر سر دست ملایک، بدنش را این‏بار

 بی نشانیست نشانی که ز ما می‏ماند

 می‏سپاریم به خاطر، سخنش را، این‏بار